امام هادی نقی علیه السلام

( قسمت بیست و چهارم: مرا قبول می کنی؟ )

بلند صدا زدم: یابن رسول الله؛ دیر که نرسیدم؟ ...

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۵۲
پروانه

( قسمت بیست و سوم: نبرد عظیم)

هنوز سرم گیج و سنگین بود ... دکتر و پرستار بالای سرم حرف می زدند اما صداشون رو خط در میون می شنیدم ...

۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۸
پروانه
( قسمت بیست و دوم: برایت ندبه می خوانم )
بچه ها بهم ریخته بودن و منو تکان می دادن ...

۱ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۵
پروانه

( قسمت بیست و یکم: شفایم بده )


۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۲
پروانه

( قسمت بیستم: در تقابل اندیشه ها )


سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ...


۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۲۱
پروانه

( قسمت نوزدهم: خون علی اصغر در میان قلبم جوشید )

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۷
پروانه


صادق شیرازی

( قسمت هجدهم: کاروان محرم )


از طرف دیگه، فکر دیدن "قمه زنی" از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۷
پروانه

( قسمت شانزدهم: آغاز یک پایان )


توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۵
پروانه

( قسمت پانزدهم: فاطمیه )

دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ...

۰ نظر ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۰
پروانه