( قسمت بیستم: در تقابل اندیشه ها )
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ...
( قسمت نوزدهم: خون علی اصغر در میان قلبم جوشید )
( قسمت هجدهم: کاروان محرم )
از طرف دیگه، فکر دیدن "قمه زنی" از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت
منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث
شک بقیه بشه .
قسمت چهاردهم: درست وسط هدف)
(قسمت سیزدهم: زندگی میان بهشت)
مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف ... مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود ...